صفحات

یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

هنوزم نميدونم چي

با تمام اين حرفا كه ميگن نوشتنه كه باعث شده علم پيشرفت كنه و از اين حرفا من خيلي چيزا رو ميشناسم كه اصلا نميشه اونارو نوشت حرف هم نميشه در موردشون زد اصولا چيزايي كه بشه بگي حتما هم مي توني بالاخره يه جوري بنويسيشون اما واقعا اين چيزايي رو كه من ميگم حتي نميشه بعضي وقتا بهشون فكر كرد و اگه يه وقت بيان سراقت نبايد فكر كني كه داري به چي فكر ميكني چون آخه اگه اين كارو كني ميشن فكر يعني چيزي كه وابسته است به زبان و اونوقت قاعده بالا نقض ميشه . بي خيال نبايد اينقدر يه چيزه ساده رو كشش بدم خوب درستش اينه كه دارم اينا رو مينويسم كه آدما بخونن و اگه بخوام هي كشش بدم ممكنه از خوندنش پشيمون سن و اگه بگم برام مهم نيس كه كسي ميخونه يا نه دروغه من از وقتي وبلاگ درست شده روزي 10 بار ميرم وبلاگمو نيگا ميكنم كه چن نفر خوندنش باز يادم رف داشتم چي ميگفتم بي خيال من جديدا فهميدم سر نخ بد بختي هاي من ميرسه به زمان قبلا هم به اين شك داشتم ولي انقدر مطمئن نبودم كه الان هستم يادمه تو فيلم آينه تاركوفسكي ديالوگ خيلي جالبي بود كه ميگفت وقتي كه كودكيم دنيا پيش روي ماست ولي وقتي بزرگ ميشيم دنيا پشت سر ماست اين يعني بد بختي زمان چيزي كه منو آزار ميده من نميتونم هيچ چيزي رو باور كنم همه چيز با اين زمان لعنتي قاطيه و نميزاره ما به هيچ چيز درست نگاه كنيم زمان حتي فرصت درك واحد هاي خودش كه لحظه است رو بهم نميده ولي فقط بايد خيلي كوتاه بگم كه اون چيزي كه تو پاراگراف اول در مورد كم بودن ظرفيت زبان براي بيان گفتم به همين درك لحظه بر ميگرده من لحظات كوتاهي چيزي در مورد لحظه ها پيدا ميكنم و بسيار لذت ميبرم ولي واقعا هنوز نتونستم كل لذتي رو كه از اين لحظه مبرم به
كسي بگم يا بنميسم
البته كاملا قبول ميكنم كه اگه همين جا مطلبو تموم كنم خيلي چيزا نا مفهوم از آب در مي آد و ففقط شايد اين خودم باشم كه بفهمم چي نوشتم ولي به دلايلي فكر ميكنم بهتره اين مطلب رو تموم كنم

۲ نظر:

  1. مبارکه وبلاگ...ایشالا همش بنویسی ما بخونیم!:>

    پاسخحذف
  2. با پاراگراف اول کاملا موافقم
    در واقع همونیه که الان درگیرشم
    به خاطر همینه که نمی نویسم این روزا
    ولی درباره زمان
    بهت می گم که من آدم بزرگ هنوز دنیا پیش رومه
    به هر حال عالیه به نظر من
    cheers

    پاسخحذف