صفحات

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۲

پروژه ی فهم انسان مدرن

فهم انسان به مثابه یک کل، شبیه به خواندن یک متن اینترنتی است. معمولا یک متن اینترنتی مملو از هایپرلینکهاست که بخشی از متن مورد نظر را به "فرامتن ها" خارج از متن اصلی متصل میکنند؛ ظاهرا این نوع متون را "هایپرتکست" میگویند. بدین قرار مطالعه دقیق یک "هایپرتکست" را می توان شبیه به یک پروژه دانست.
نزدیک به ده سال است که به مطالعه ی انسان شناسی مشغول هستم. چیزی که اساسا من را به مطالعه ی این علم جذب کرد علاقه  شدید من به طبقه بندی زمانی و مکانی پدیده های فرهنگی و اجتماعی بود با انگیزه ی بدست آوردن درکی کل نگرانه (holistic) از انسان به عنوان موجودی واحد (گونه ای از سلسله ی حیوانات). چیزی شبیه به یک پروژه؛ پروژه ی فهم انسان.

طبعا لازم بود که تاریخ تکامل حیات بشر را که از میلیون ها سال قبل شروع می شد مطالعه کنم و متعاقبا به زمانی برسم نزدیک به دومیلیون سال قبل، که اجداد انسان توانستند نخستین ابزارهای سنگی را به عنوان تمهیدی برای مهار طبیعت و تطابق با محیط بسازند و اینگونه فرهنگ ها بوجود آمدند. پس از طی زمانی بسیار طولانی، بتدریج این تمهدات  تنوع و پیچیدگی بیشتری پیدا کردند بطوریکه تقریبا از ده هزار سال قبل حیات اجتماعی انسان متراکم تر و با ثبات تر شد و جمعیت های انسانی دیگر در قالب جوامع زندگی می کردند و بتدریج تمدن ها بوحود آمدند.
هرچند از اینجا به بعد درک چیستی و چرایی تفاوت های فرهنگی و اجتماعی  موضوع جذابی بود، اما همچنان در تمام این سال ها درک این تنوع و تفاوت در چهارچوب دینامیک اجنماعی-فرهنگی واحدی به مثابه یک کل (انسان) انجام شده؛ چیزی شبیه به یک هایپرتکست مرجع. در این میان البته بسیار هم پیش آمده که به هایپرلینک هایی برخورد کرده باشم و مدتی را صرف مطالعه ی آن  نموده باشم، اما همیشه بعد از مدتی به متن مرجع (درک کل نگر از انسان) بازگشته ام.

 اما هایپرتکستی هست که بواسطه ی حجم بسیار متراکم موضوعات، خودش به تنهایی معادل متن مرجع پیچیده و زمان بر به نظر می رسد و می توان آن را نه یک "فرا متن" بلکه متنی مجزا و جدید به حساب آورد و فهم آن را به عنوان پروژه ای جدید تعریف نمود و آن فهم مدرنیته است. وقایع و تحولاتی که طی مدت زمانی کمتر از 1000 سال گذشته متراکم شده اند را می توان در سنجه ای معادل تمام دوران های پیش از آن پیچیده و پر اهمیت دانست. البته هر چه این زمان به جلو آمده این تراکم هم بیشتر و هم پیچیده تر شده و هم آهنگ تغیرات شتاب بیشتری گرفته. بدین قرار می توانم بگویم که سرانجام پروژه ی مادر (یعنی درک انسان) در گرو انجام پروژه ی جدید (یعنی درک انسان مدرن) است. پروژه ای که تازه برای من شروع شده و شاید زمانی بیشتر از آنچه تا امروز صرف پروژه ی نخست شده را طلب کند. 

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۱

مفاهیم بنیادی سایبرنتیک | سیستم، طبیعت نظام مند جهان

می توان یکی از مهمترین مفاهیم بنیادی علم سایبرنتیک را، اعتقاد و ارتباط آن با «طبیعت نظام مند» جهان دانست؛ موضوع اصلی «به همپیوستگی» پدیده ها در جهان و ارتباط متقابل و تنگاتنگ چیزها با یکدیگر و مدل هایی است که شرح می دهند چطور این ساختار های گوناگونِ «به همپیوستگی» در جهان موجب پدید آمدن و ادامه ی حیات پدیده ها – از زیست بوم ها گرفته تا اجتماع های انسانی – می گردند. شاید اشاره به بخشی از یادداشت های آلفرد نورث وایت هد، فیلسوف و ریاضیدان انگلیسی ابتدای قرن بیستم، به درک ما از مفهوم بنیادی سیستم در علم سایبرنتیک کمک کند: " ایده ی «وجود مستقل» سوتعبیری است که برای قرن ها بر ادبیاتِ فلسفی سایه افکنده. چنین موجودیتی وجود ندارد؛ [بلکه] هر پدیده ای باید بواسطه رابطه تنگاتنگش با باقی کیهان شناخته شود" وایت هد (1929).
آلفرد نورث وایت‌هد ۱۸۶۱- ۱۹۷۴  ریاضیدان و فیبسوف انگلیسی 
سایبرنتیک در پی توضیح و تشریح ساختمان «مداری شکل» جهان به عنوان یک «کل» است، این ساختمان مداری شکل هم در میان انسان ها – جوامع انسانی – هم در طبیعت و هم در رابطه میان انسان و جهان قابل تبیین است. شاید همین نگاه کل نگر در سایبرنتیک است که در نیمه دوم قرن بیستم و ابتدای قرن بیست و یکم، الهام بخش بسیاری از دانشمندان در شاخه های گوناگون دانش بشراز جمله دانشمندان علوم اجتماعی بوده است. در یادداشت های بعدی علاوه بر دیگر مفاهیم بنیادی سایبرنتیک، به برخی از این دانشمندان و تفکرات آن ها و میان رشته های ملهم از سایبرنتیک خواهم پرداخت.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۱

ریشه شناسی «سایبر-»

بحث در خصوص انسان شناسی سایبر را با خودِ واژه «سایبر- » و پیش از همه ریشه شناسی آن آغاز می کنم. واژه ی سایبر در حقیقت از واژه ی یونانی κυβερνητικός (kybernetes) به معنی سکان دار استخراج شده است. در پایان دهه 40 قرن بیستم میلادی، نوربرت وینر، ریاضیدان آمریکایی در دانشگاه ام آی تی، برای نخستین بار با استفاده از پیشوند «سایبر» به مفهومی جدید و متعاقبا علم میان رشته ای «سایبرنتیک» اشاره کرد. در حقیقت این استفاده از پیشوند سایبر، به یکی از موضوعات بنیادین علم سایبرنتیک، یعنی شناخت «ماهیت کنترل» – در/ میان انسان، جهان و ماشین – ارتباط دارد. (در یادداشت های بعدی درباره ی سایبرنتیک خواهم نوشت).

نوربرت وینر 1894- 1964 ریاضیدان آمریکایی، و یکی از تاثیر گذار تارین دانشمندان قرن بیستم  
در نیمه دوم قرن بیستم، ایده ی سایبرنتیک الهام بخش بسیاری از دانشمندان، متفکران و نظریه پردازان بود که ملهم از آن مفاهیم جدیدی با استفاده از مفهموم سایبرنتیک و ترکیب های جدیدی با پیشوند سایبر- بوجود آوردند؛ این استفاده همچنان ادامه دارد. البته امروز خصوصا در عرصه عمومی، سایبر و حتی گاهی خود سایبرنتیک، به تکنولوژی های نوین ارتباطات الکترونیکی تقلیل می یابد.
برای نمونه استفاده از پیشوند سایبر بعدها به ادبیات هم کشیده شد. از ابتدای دهه ی هشتاد قرن بیستم به بعد ژانری از رمان های علمی- تخیلی با عنوان سایبر-پانک بوجود آمد که تم اصلی آن تکنولوژی های نوین ارتباطات و اطلاعات، خصوصا اینترنت است. ویلیام گیبسون یکی از نویسنده های شناخته شده ی این ژانر ادبی در رمان معروف خود با نام Neuromancer که در سال 1984 به چاپ رسید، برای نخستین بار ترکیب «فضای سایبر» را بکار برد.

جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۱

انسان شناسی سایبر | مدخل


انسان‌شناسی سایبر (Cyberanthropology یکی از زیر شاخه های انسان شناسی فرهنگی-اجتماعی است که طی سال های اخیر و همزمان با توسعه ی فن آوری های جدید مثلا فن آوری اطلاعات (Information Technology) وفن آوری های زیستی  (Bio-Technology)  در حال تکوین است. مانند بسیاری دیگر از مطالعات میان رشته ای و همینطور دیگر زیر شاخه های انسان شناسی، تعیین قلمروی دقیق موضوعات مورد پژوهش در انسان شناسی سایبر نیز کار دشواری بنظر میرسد؛ چرا که تعاریف بسیار گوناگونی برای خود واژه «سایبر» وجود دارد (درباره ی خود واژه ی سایبر و ریشه شناسی آن در یادداشت های بعدی خواهم نوشت).
در فرهنگِ زبان فارسی، بجای واژه سایبر گاهی عبارت «فضای مجازی» استفاده می شود که در حقیقت بیشتر به اینترنت اشاره دارد. درحالی که در زبان انگلیسی، واژه سایبر شامل دامنه وسیع تری از پدیده ها است که اینترنت تنها بخشی از آن هاست. بنابراین، مادامی که واژه مناسبی از نظر علمی برای سایبر در زبان فارسی ابداع نشده است، من از همان واژه سایبر استفاده خواهم کرد.
مجموعه یادداشت هایی که اینجا منتشر می گردند، تلاشی برای شناساندن بیشتر این شاخه از مطالعات انسان شناختی، معرفی آثار تاثیر گذار، و منابع ادبیات تحقیق برای علاقمندان به این حوزه از مطالعات انسان شناختی است. 

سه‌شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۰

یک | در هر چهار زمینه حرفه ای مورد علاقه من، (انسان شناسی، عکاسی مستند، فیلمسازی مستند و روزنامه نگاری) «روایت» نقش محوری دارد.

دو | جنس «روایت» و تکنیک روایتگری در هر یک از این چهار زمینه حرفه ای با دیگر زمینه ها متفاوت است؛ در عین حال شباهت مهمی نیزبین این انواع روایتگری وجود دارد و آن اهمیت «واقعیت عینی» در همه این روایت هاست. بطورکلی هر چه نزدیک تر شدن به «واقعیت عینی» را می توان مبنایی برای اندازه گیری میزان موفقیت روایت در این زمینه های حرفه ای به حساب آورد.

سه | یک «روایت» را می توان به صورت یک کلیت متشکل از تعداد زیادی اجزاء در نظر گرفت، چیزی شبیه به یک پازل؛ یک پازل را در نظر بگیریم، «تصویری بزرگ» و «مشخص» از کنار هم قرار گرفتن تعداد زیادی قطعه با ترکیبی «خاص» ساخته می شود. این قطعات کرچه به تنهایی تصویر «مشخصی» را نشان نمی دهند، اما بخشی از یک کلِ کاملا «مشخص» هستند.

چهار | بدین قرار برای «کشف» * یک روایت ما با حداقل سه مسئله اساسی مواجه هستیم؛ اول یک تصویر بزرگ مشخص، دوم از قطعات کوچکتری که در کنار هم این تصویر بزرگ تر را می سازند و سوم با «ترکیب خاص»  کنار هم قرار گرفتن قطعات کوچکتر که منجر به ساخت «تصویر بزرگ» می شود.

پنج | من برای راحتتر شدن اشاره به این قطعات کوچک یک روایت، عنوان «فریم» را برایشان در نظر گرفته ام؛ بدین قرار یک «فریم» در یک روایت به قطعات کوچکی از یک روایت اطلاق می گردند که با در کنار هم قرارگرفتنشان (البته با ترکیبی خاص) کلیت و تصویر بزرگ «روایت» ساخته می شود. برای «کشف» یک روایت باید هر «فریم» را بصورت جداگانه و بدقت «کشف» نمود.

شش | خود این «فریم» ها، از حیث جنس اجزاء تشکیل دهنده شان دوباره به اجزاء کوچکتری تقسیم می گردند؛ یک فریم، اعم از اینکه یک فریم تصویری (در عکاسی و فیلمسازی مستند) یا یک فریم نوشتاری (در انسان شناسی و روزنامه نگاری) باشد، ممکن است اجزا کوچکتری را در بر داشته باشد: مثلا انسان، فضا ، زمان، شی و الخ.

هفت | به همین ترتیب می توان این مسیر تقسیم اجزا به اجزا کوچکتر را آنقدر ادامه داد تا در «کشف» هر فریم به کوچکترین جزء رسید، زمانی که دیگر نتوان آن را به اجزا بیشتری تقسیم نمود. اما سودمندی این عمل چیست؟ مهمترین نتیجه و سود این عمل بالابردن میزان دقت «کشف» فریم هاست؛ هر چه در مسیر «کشف» فریم های یک روایت با دقت و وسواس بیشتری این عمل صورت پذیرد، نتیجه دقیق تر خواهد بود. بدین صورت مثلا می توان «انسان» را به عنوان یکی از اجزا بالقوه یک فریم به اجزا کوچکتری تقسیم نمود: خصوصیات (عمومی یا منحصر بفرد) یک انسان یا چند انسان یا یک گروه از انسان ها، روابط انسانی، موقعیت های انسانی و الخ. یا همینطور فضا؛ فضای طبیعی (کوه، دریا، جنگل، بیابان) یا فضای انسانی ( شهر، روستا، راه، یا حتی فضای مجازی) ، صداهای موجود در یک فضا، بوی یک فضا و غیره.

هشت | مسئله «کشف» فریم ها، تنها یکی از سه مسئله اصلی در ساختار یک روایت بود؛ دو مسئله دیگر بر می گردد به «تصویر بزرگتر» یک روایت. حتی باید گفت خود مسئله کشف فریم ها نیز بطور اجتناب ناپذیری با این مسئله مرتبط است (چگونه بدون داشتن «تصویر بزرگ» یک روایت می توان فریم های آن را کشف کرد؟ شبیه به اینکه چطور بدون در اختیار داشتن تصویر  نهایی یک پازل به ترکیب خاص قطعات را کشف نمود؟) نکته اینجاست که «تصویر بزرگ» یک روایت، متعاقب کشف «فریم ها» بدست می آید؟ یا پیش از «کشف فریم» ها باید «تصویر بزرگ» را در دست داشت؟

نه | منطق خاص چیدمان و ترکیب فریم های یک روایت نیز همینطور است؛ بدون داشتن «تصویر بزرگ» روایت، چطور می توان به منطق خاص ترکیب فریم ها پی برد؟


* بدلیل اهمیت «عینیت» در این نوع روایتگری نمی توان از واژه «خلق» استفاده نمود، زیرا خلق اشاره به امر ذهنی راوی دارد. هر چند بدلیل وجود فیلتر راوی، همیشه و با هر میزان تلاش برای جلوگیری از نفوذ دهنیت راوی، وا هیچگاه به امر عینی محض نخواهیم رسید، اما استفاده از واژه «کشف» نشان رویکردی است که از مداخله امر ذهنی در مسیر روایتگری اجتناب می کند. 















چهارشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۰

نقش محوری «روایتگری» در حیات حرفه ای من

نقش محوری  و اهمیت «روایت کردن» در زندگی حرفه ای من ( چه در انسان شناسی، چه در روزنامه نگاری، چه در عکاسی و چه در مستند سازی)، در همه این زمینه های حرفه ای «روایتگری» نقش تعیین کننده و محوری دارد.

هر چند اساسا جنس «روایت» و طبعا نوع روایتگری در هر کدام از این زمینه های حرفه ای با دیگری تفاوت دارد، اما یک نقطه اشتراک بین همه انواع روایت در این زمینه های حرفه ای وجود دارد و آن اهمیت «حقیقت» است؛ در همه این چند حوزه ، روایت ها، روایت هایی حقیقی و بازتاب عینیت هایی در دنیای واقعی انسان ها هستند. این نوع روایتگری نهایت موفقیت خود را در هر چه بیشتر «عینی شدن» می داند ، برعکس نوع روایتگری ای که مثلاً یک رمان نویس بکار می برد و خود را لزوما ملزم و محدود به حقایق عینی نمی داند و گاهی از ذهنیت خود نیز استفاده می کند.

البته باز هم موافقم که دستیابی به روایتی عینی محض تقریبا غیر ممکن است، زیرا همیشه میان این حقیقت محض و روایت واسطه ای وجود دارد؛ البته چیستی این واسطه - انسان شناس، روزنامه نگار، عکاس یا مستند ساز-  نیز در میزان این فاصله از «حقیقت عینیی»  تاثیر گذار است.

اما چطور باید یک ماجرای واقعی ، یا یک حقیقت عینی را روایت کرد؟ اجزاء یک روایت چیست؟ چطور می توان متوجه بود که میان اجزاء روایت واقعا رابطه ای که راوی ادعا می کند وجود دارند؟




دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۰

«فرد» به مثابه یک «کلیت فرهنگی»

معمولا ما انسان ها را بر اساس شباهت هایی، طبقه بندی می کنیم؛ زن یا مرد، شرقی یا غربی، شهری یا روستایی، متجدد یا سنتی، ثروتمند یا فقیر، تحصیلکرده یا کم سواد، مذهبی یا غیر مذهبی، مسلمان یا مسیحی، ترک یا فارس، ایرانی، اصفهانی، اهل فلان محله و غیره. گاهی هم برای اشاره به شباهت گروهی از انسان ها، آگاهانه یا بر جسب عادت از تعابیری استفاده می کنیم که در عرف اجتماعی مان بار منفی ای دارند.

ما خودآگاه یا ناخودآگاه تلاش می کنیم برای اثبات صحت این انواع طبقه بندی، شواهدی و شباهت هایی نیز بیابیم (یا حتی گاهی بسازیم) و بر اساس معیار هایی، برای این گروه ها ارزش گذاری کنیم و بر مبنای این نظام ارزش گذاری نوع روابطمان با افراد متعلق به هر گروه را تنظیم کنیم؛ مثلا از خلال نظامی نشانه شناختی و با استفاده از سمبل هایی، «تعلق» مان به گروه هایی که با ارزش تر میدانیم و «تمایزمان» را از افراد متعلق به گروه های دیگر را به خودمان و به دیگران اثبات می کنیم.

گاهی برای اشاره به این طبقه بندی ها، ما از پیشوند «فرهنگ» استفاده می کنیم؛ یعنی  بواسطه درک (یا تصور) وجود شباهت هایی در باور و رفتار گروهی از انسان ها، آن ها را متعلق به یک «کلیت فرهنگی» در نظر می گیریم و مثلا می گوییم  «فرهنگ اسلامی» ، «فرهنگ ایرانی» ، «فرهنگ روستایی» یا «فرهنگ تهرانی» ، «فرهنگ پایین شهری » یا «فرهنگ بالا شهری» ...

حتی در صورت اجتناب از ارزش گذاری و تبعات ناشی از آن، تا چه اندازه این طبقه بندی ها واقعاً اعتبار دارند؟ هر «فرهنگ» را تا چه حد باید کلیتی یکپارچه در نظر گرفت؟ "حد و مرز پیرامون فرهنگ ها" را چگونه می توان تشخیص داد؟  سوالاتی اساسی که انسانشناسان در مواجهه با مفهوم «فرهنگ» از خود می پرسند. 

 با این مقدمه سوالی که این روزها ذهن من را درگیر کرده را طرح می کنم؛ در دنیایی بشدت «سیّال» ، چگونه می توان بر اساس برخی شباهت ها ( یا تصور شباهت ها)  انسان ها را در قالب یک یا چند «کلیت فرهنگی» محدود نمود؟ آیا تلاش ما برای اثبات درستی نظام طبقه بندی مان باعث نمی شود ما دچار «خطای دید» شویم و بواسطه پیش فرض تعلق به یک «فرهنگ»، رفتار ها یا  یاورهایی اساسا بی ربط را شبیه به هم فرض کنیم؟ آیا این باعث نمی شود ما نقش «عاملیت فرد» را کمرنگ کنیم؟

 تا چه حد «فرد» را می توان به تنهایی به مثابه یک «کلیت فرهنگی» به حساب آورد؟ آیا می توان تصور کرد که انسان شناسی به جای پرداختن به گروهی از انسان ها ، یک «فرد» را به عنوان یک «کلیت فرهنگی» مستقل مورد مطالعه قرار دهد و یا به سنت دیرینه اش (مقایسه فرهنگ ها) دو فرد را به عنوان دو کلیت فرهنگی مجزا و مستقل مطالعه کند؟

شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

گیاه شناسی قومی چیست؟

گیاه شناسی قومی ( ethnobotany ) بر گرفته از نام دو علم مردم شناسی ( ethnology ) و گیاه شناسی ( botany ) است و چنانچه از نام آن می توان دریافت علم مطالعه روابط انواع گیاهان و زندگی و فرهنگ انسان ها است. گیاه شناسی قومی یکی از سه زیر شاخه اصلی زیست شناسی قومی ( ethnobiology ) است. هدف اصلی گیاه شناسیان قومی ثبت ، توصیف و تشریح  روابط پیچیده میان فرهنگ ها و گیاهان است و نخستین  هدف آنها  یافتن پاسخ برای این سوالات است که فرهنگ های گوناگون چگونه از گیاهان مختلف استفاده می کنند؟ آن ها چگونه گیاهان را طبقه بندی می کنند؟ و هر یک چه ادراکی از گیاهان دارند؟
 این روابط (انسان – گیاه) در زمینه های مختلفی وجود دارند مثلا روابط انسان و گیاهان به عنوان خوراک ، به عنوان دارو ، به عنوان ابزاری برای پیشگویی ، به عنوان بخشی از دستگاه هستی شناسی ، به عنوان ابزرای برای تهیه رنگ یا به عنوان بخشی از یک اثر هنری ، به عنوان بخشی از مصالح ساخت خانه ، به عنوان واحد مبادله و یا پول ، به عنوان لباس ، در ادبیات ، به عنوان بخشی از مناسک و دیگر ابعاد زندگی اجتماعی و فرهنگی انسان ها.

چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۹

زیست شناسی قومی چیست؟

زیست شناسی قومی (ethnobiology) یکی از زیر شاخه های علم انسان شناسی است که به مطالعه روابط میان فرهنگ انسان ، زندگی گیاهان و جانوران و اکوسیستم ها از گذشته دور تا به امروز می پردازد. دانشمندان این علم  رابطه " انسان - زندگی جانوران و گیاهان - محیط " را در طول زمان و در میان فرهنگ های گوناگون مورد مطالعه قرار می دهند تا پاسخی برای دو سوال بنیادین این علم بیابند : فرهنگ های گوناگون چگونه از طبیعت استفاده می کنند؟ و فرهنگ های گوناگون چه درکی از طبیعت دارند؟ در آغاز پاسخ این سوالات در غالب مطالعات مردمنگارانه کلاسیک قرن نوزدهم و به عنوان بخشی از یک مطالعه یافت می شد ، اما امروز زیست شناسی قومی به عنوان یک علم مستقل با زیر شاخه های خود شناخته می شود. مهمترین زیر شاخه های زیست شناسی قومی،  گیاه شناسی قومی (ethnobotany) ، جانورشناسی قومی (ethnozoology) و بوم شناسی قومی (ethnoecology) هستند.

این علم به طور کلی شامل سه حوزه تحقیق است :
الف) حوزه اقتصادی که به مطالعه چگونگی بهره مندی انسان های مختلف از طبیعت می پردازد.
ب) حوزه شناختی که به مطالعه چگونگی شناخت و ادراک انسان ها از طبیعت می پردازد.
ج) حوزه بوم شناختی که به مطالعه تاثیرات متقابل انسان بر اکوسیستم های اطرافش می پردازد.

همچنین می توان موضوعات تحقیق در این علم را به صورت زیر طبقه بندی نمود:
نحوه استفاده از حیات
زیست شناسان قومی فرهنگ های گوناگون را مطالعه می کنند تا دریابند در هر فرهنگی چه گونه هایی از حیات (جانوران و گیاهان) و به چه منظوری استفاده می شوند ، چه روش هایی برای بهره مندی از این گونه های حیات بکار برده می شود ، دلیل انتخاب این گونه های حیات چیست و مفهوم سمبلیک این گونه های گیاهی وجانوری در آن فرهنگ چیست.

طبقه بندی حیات
فرهنگ های گوناگون گونه های زیستی پیرامون خود را به صورت های گوناگون طبقه بندی می کنند. زیست شناسان قومی نام های بکاربرده شده برای گونه های زیستی در فرهنگ ها گوناگون را ثبت می کنند و همچنین تلاش می کنند تا درک درستی از ساختار طبقه بندی حیات در هر یک از فرهنگ ها را بیایند و به مقایسه آن ها بپردازند.

اهمیت اخلاقی و هستی شناختی حیات
همه فرهنگ ها از گذشته تا به امروز به دنبال یافتن  موقعیت خود در جهان هستی و یافتن پاسخ برای سوالاتی مانند این هستند که " هستی چگونه پدید آمده است؟ " ، " چه زمانی و چگونه انسان بوجود آمده است؟ " ، "نحوه عمل درست از نظر اخلاقی چیست؟" و " چه حقایقی ماوراء زندگی انسان وجود دارند؟" . پاسخ به این سوالات و دلایلی که برای پاسخ به این سوالات یافت می شود ساختار هستی شناسی و اخلاقی هر فرهنگی را شکل می دهد. زیست شناسان قومی تلاش می کنند تا با شناخت این ساختارهای هستی شناختی و اخلاقی رابطه محیط طبیعی و همچنین جایگاه عناصر طبیعت در این ساختار هستی شناختی و اخلاقی را بیابند.

دانش زیست محیطی سنتی
برای ادامه حیات در یک محیط طبیعی انسان ها باید ویژگی های محیط طبیعی خود را بشناسند . فرهنگ های گوناگون به طور سنتی آگاهی پیچیده و ماهرانه ای از محیط طبیعی ای که در آن زندگی می کنند دارند. زیست شناسان قومی تلاش می کنند تا با این شناخت سنتی فرهنگ های مختلف از محیط طبیعی پیرامونشان آشنا شوند ، و به جهت اهمیت یافتن بحث حقوق معنوی در سال های اخیر این گروه از مطالعات زیست شناسی قومی با سوالاتی اخلاقی مواجه هستند.

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

بازماندگان محترم ، لطفا جنازه من را به دریا بسپارید

امشب عکس قرار دادن جنازه ای در قبر را دیدم . مرگ به خودی خود برایم چندان موضوع وحشت انگیزی نیست ، شاید به این خاطر که هنوز واقعا احساسش نکرده ام، ولی دیدن این تصویر احساس خفگی و ترس وحشتناکی درونم ایجاد کرد. فکر می کنم این که جنازه ام داخل فضای تنگی پر از حشرات مختلف و بدون هیچ امکان حرکتی قرار بگیرد ، بعد هم برای اینکه بازماندگان مطمئن بشوند جنازه دیگر امکان فرار ندارد کلی سنگ و خاک دور آن بریزند و جای جنازه را محکم کنند، روضه ، بوی گند گلاب ، گریه احتمالا ، و بعد هم خداحافظ ، خیلی گزینه وحشتناکی است . من ترجیح میدهم جنازه ام به دریا انداخته شود ، اول اینکه جنازه امکان حرکت و شناور شدن که احساس مطلوبی است دارد ، دوم هم خود دریا هم موجودات زیر آب خیلی زیباتر از گزینه قبر هستند ، سوم از آن جایی که دو سوم بدن انسان را آب تشکیل می دهد فرآیند تجزیه راحتتر صورت می گیرد ، چهارم صدای موسیقی دریا به مراتب از صدای فالش مداح ها بهتر است پنجم وقتی بازماندگان محترم هوای از دست داده خود را کردند به جای بهشت زهرا می توانند مثلا به کیش سفر کنند که به جز تجدید دیدار با این مرحوم موجب انبساط خاطرهم خود آنها و هم این مرحوم خواهد بود در ضمن می توانند به جای حلوا غذای دریایی میل کنند ( جای این مرحوم را هم خالی بفرمائید) . بدین قرار بعد از این اساسا از مراسم بعد از مرگ هراسی نخواهم داشت و تا اینگونه باشد از بازماندگان محترم درخواست می کنم ، لطفا جنازه من را به جای سپردن به سوسک ها و مورچگان به دریا بیندازید.

چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۸

بازنمایی فرهنگ به کمک محور مختصات سه بعدی

 آنچه در پی خواهد آمد ، ایده ای است جهت بازنمایی انتزاعی پدیده ” فرهنگ ” به کمک دستگاه محور مختصات فضایی (در اینجا سه بعدی) . فرض اصلی آنست که آنچه آن را فرهنگ می نامیم شبکه ای است از نقاط مرتبط با یکدیگر، در یک وضعیت سه بعدی .در این فرض هر یک از این نقاط ، در حقیقت واحدهای تشکیل دهنده یک پدیده فرهنگی هستند ومختصات آنها بر روی محور مختصات با سه شاخص (x,y,z) بدین صورت تعیین می گردد:
x: متغیری است وابسته به مادی ای که به وسیله انسان از وضعیت طبیعی خود خارج شده است
y: متغیری است وابسته به میزان پیچیدگی پدیده های غیرمادی مربوط به انسان تغییر مادی
z: متغیری است وابسته به فردیت انسان هایی که در تغییر ماده به پدیده ی فرهنگی دهیل هستند
محور مختصات سه بعدی 
هر پدیده فرهنگی بطور سیستماتیک با پدیده های فرهنگی دیگردر ارتباط است و این ارتباط سیستماتیک کلیتی دینامیکی* بوجود می آورد که آن را فرهنگ به مثابه یک کل یا سیستم می شناسیم . بدین ترتیب این سیستم (فرهنگ ) از جزء به کل ماهیتی بدین قرار دارد : الف) واحدهای تشکیل دهنده یک پدیده فرهنگی (ب) پدیده فرهنگی (ج) سیستم، در واقع اینجا یک کلیت فرهنگی.
راه حلی که برای یافتن دقیق نقاط بر روی محور مختصات به نظرم آمده استفاده از زبان است. بدین معنا که در هر پهنه فرهنگی زبانی برای چیزی – مادی یا غیر مادی –  واژه ای وجود دارد . بهره گیری از واژه های مورد استفاده در یک پهنه فرهنگی زبانی، روشی است که بتوانیم به کل بضاعت این پهنه فرهنگی در خصوص واحدها (نقاط مفروض در محور مختصات) پی ببریم و با طبقه بندی و جایگزاری آنها بر روی محور مختصات شکل سه بعدی آن فرهنگ را بازنمایی کنیم .
زبان به عنوان یک پدیده فرهنگی شامل نقاطی ( واژه ها) مرتبط است . وضعیت این نقاط بر روی محور مختصات درخصوص شاخص اول (x- وجه مادی) ، متغیری است وابسته به میزان تغییر در ” صوت ” که پدیده ای مادی است ، زیرا واژه از تغییر نطام مند اصوات پدید می آید .
تغییردراصوات برمبنای قراردادی است که ریشه در y- شاخص دوم ، یعنی وجه غیر مادی زبان دارد . بدین ترتیب از خلال فرآیند ادراک جمعی ، قرارداد و تولید واژه ، دروجه مادی یعنی "صوت "تغییراتی قراردادی ایجاد می شود . لازم است توجه داشته باشیم که خود مقوله ادراک در فرآیندی برگشتی از تغییرات پیشین در اصوات تاثیرخواهد پذیرفت.
نهایتا نوع استفاده افراد از واژه ها که از هر دو شاخص قبلی تاثیر گرفته و هم در عین حال متقابلا بر هر دو این شاخص ها تاثیر گذار است وضعیت متغیر سوم یعنی(z) را تعیین می کند.
اگر در نقد این فرض ، به واحدهای از یک پدیده فرهنگی (یعنی به واژه هایی) اشاره گردد که ماهیتی کاملا غیر مادی دارند مثلا باور یا ارزش ، و گفته شود که تغییر هیچ ماده ای در خصوص آن ها متصور نیست ، پاسخ این خواهد بود: به جهت اینکه تعلق این نقاط به شبکه ای از نقاط به هم مرتبط ، پیش شرطی است که آنها را به عنوان واحد فرهنگی بشناسیم ، به راحتی میتوان نقطه ای را در محور مختصات فرض کرد که مثلا X آن صفراست ودر عین حال به شبکه تعلق داشته باشد.
* لازم است به ماهیت دینامیکی این شبکه هم اشاره شود . مختصات نقاط و ساختار شبکه ارتباطی نقاط در عین ایستایی ، همواره دارای تغییراتی هستند و این عامل دینامیک فرهنگ است .